مادر چه کلمه ی دلنشینی است با اینکه یک زن است ولی انگار ستون خانه است

گویی چراغ امید در آن خانه روشن است.

حس و بوی زندگی در آن خانه میپیچد و اهالی خانه با شادی مادر شاد و با ناراحتی او ناراحت هستن.

وقتی مادر هست انگار ته ته ته دلت گرم است و خیالت آسوده

ولی وقتی نیست انگار اضطرابی تمام تنت را در بر میگیرد و مدام فکرت را مشغول خود می کند.

این مادر است که .

وقتی دل شکسته ای

وقتی مریضی

وقتی افسرده ای

وقتی تنهایی

وقتی نا امیدی

مرهم دردهایت می شود و مانند یک تیمار از تو بیشتراز گذشته مواظبت می کند.

ولی حیف که تا وقتی هست این گنج در خانه را آن طور که شایسته اوست ستایش نمی کتیم

انگار هرروز بر غصه هایش اضافه می کنیم و بر دغدغه هایش کوهی تلمبار می کنیم :(


چند روزی هست مادرم از ما دوره :(

برای زیارت حسین (ع) به سرزمین کرب و بلا رفته

از لحظه ی خداحافظی دلشوره داشتم و همینطور دلمم گرفته بود.

انگار تموم این ساعت ها و دقیقه ها از هر زمان دیگه ای دارن دیرتر می گذرند.

گویی اصلا خیال سپری شدن ندارن، مخصوصا شبهاش .

و خونه ی سوت و کور ما از سنگ صدا در می آد ولی از ما نه :(

از طرفی خیلی خوشحالم که به زیارت آقا رفته ولی از طرفی هم ناراحتم که از ما دور شده و باید 9 روز دیگه این دوری رو تحمل کنیم.

امیدوارم نه تنها مادر من بلکه همه مادرا و زوارای امام حسین یه زیارت با معرفت نصیبشون بشه و صحیح و سلامت پیش خانواده هاشون برگردن.

آمین :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها